هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

هومانم رسید از راه

پسرم، نور دیده ام، امروز بعد از مدتها برات می نویسم شما 21 مرداد 93 دنیایی شدی، دنیایی شدنت ماجرایی داره بس طولانی، که اونو هم گذاشتم یه روزی از همین روزا که آروم خوابیدی و بم فرصت میدی برات تعریف کنم، امروز جمعه 4 مهره، از روزی که به دنیا اومدی تا الان من و بابا هر روز چیزای جدیدی ازت یاد میگیریم، مثل اینکه چه جوری دوست داری بخوابی، چه جوری دوست داری قطره هات رو بخوری، چه جوری دوست داری بغلت کنیم، چه جوری دوست داری حموم بشی ، پسر عزیزم ما حتی داریم معنی گریه ها و حالت چهره و چشم و لب هاتو یاد می گیریم، یاد می گیریم که مثلا  این حالت یعنی خسته ای و به مامان بابا می گی کمکت کنیم تا بخوابی، یا مثلا این حالت یعنی مامان گرسنمه ...
4 مهر 1393
1